تب كردن مبينا
اوايل شب بود كه رفتيم بخوابيم نصفه هاي شب بود كه من كم كم ديدم تنم مثل آتيش داره مي سوزه كمي تحمل كردم بعد ديدم كه نمي شه در نتيجه با زاري كه كردم ماماني كه تخت من بغل دست اوناست بيدار شد و منو بغل كرد تا دوباره بخوابونه ولي هرچي خوابيدم چيزاي عجيب و غريبي ديدم و بيدار شدم كه ماماني متوجه شد من تب دارم و آوردن و پاشوره ام كردن و تا صبح كمي تونستم بخوابم ولي صبح اول صبح همراه بابايي رفتيم دكتر . آقاي دكتر كه خيلي مهربون بود و با خندوندن من ، من رو معاينه كرد و بعداً گفت كه عامل ويروسي است و تا مي تونين مايعات مصرف كنين ، خلاصه بعد از اون اومديم خونه و تا دو روز ديگه خوب شدم و رفت پي كارش . ...
نویسنده :
بابايي - ماماني - بعدها هم خودم
13:10